سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوره گرد...طبیب دوار بطبه...

فصل ذکر بیان کتابت أمیر المؤمنین حیدر بابى بکر بعد از منع فدک از

    نظر
فصل ذکر بیان کتابت أمیر المؤمنین حیدر بابى بکر بعد از منع فدک از بنت خیر البشر و رسیدن سخنان منکر از مشار الیه بآن سرور
 أمیر المؤمنین على علیه السّلام گفت: اى أرباب نفاق و أصحاب شقاق شما بسبیل اتّفاق طلاطم أمواج بحر فتنه و فساد بر روى سفینه ما سکینه نیکوترین عباد ایزد سبّوح منکشف و مفتوح داشتید و تاجهاى أرباب عزّ و فخر را بوسیله جمعیّت با أهل فساد و عذر از مفارق آن عزیزان نیکو سیر بر داشتید با آنکه شما طایفه وخیم العاقبه پیوسته مستضى‏ء بأنوار آن أخیار و مستنیر باشعّه جمال آن ابرارید

الحال بتوسّط شآمت حقد گزند و به وسیله جدّ و طمع ناپسند بمجرّد غیبت حضرت نبىّ المختار قسمت میراث طاهرات أبرار گردید و گوئیا من همگى شما أهل عمى و ضلالت و أرباب غدر و غوایت را در بیدارى حیرت حواسّ مانند شتر طاحونه خراس متردّد و سرگردان میبینم و یکى شما را أهل اسلام و مطیع صادق سیّد الأنام نمى‏بینم.
أما و اللَّه بخداى عالم قسم است که اگر من مأذون از حضرت مهیمن و مرخّص از رسول ذو المنن مى‏بودم آنچه شما أهل کید و دغا بغیر اذن ملک‏
تعالى و رخصت رسول مجتبى تصرّف در آن نمودید تعدّى و تسلّط شما را از آن رفع و دفع مینمودم بلکه سرهاى شما را بواسطه این حرکت و فساد مانند حیسهاى حصاد از أبدان شما درو مى‏فرمودم و بعد از انتزاع حدایق نظر شما از بصر کلّه‏هاى شجعان پردل و دلیران در حرب متحمّل شما را از پیکر بدن قلع میکردم و أصلا بشما رحم نمیکردم زیرا که من از روزى که بر تمرّد و طغیان این لشکریان أهل عداوت و عصیان مطّلع گشتم و بر ارتداد و الحاد أرباب فساد و غىّ أصحاب عناد بر اتّفاق آن لشکر بانفاق؟؟؟، و آن جهلاى أهل شقاق بر مخالفت أهل بیت (ع) و بر کید شما عالم و واقف شدم دانستم که همگى شما را رقاب خود از قید متابعت حضرت رسالت مآب اخراج نموده در خانهاى خود معتکف گشته طریق مخالفت محمّد (ص) بلکه شیوه مخاصمت أهل بیت النّبوّه برداشتید و من دیروز در خدمت و بندگى صاحب شما محمّد المصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بودم و شما در فکر و دغا، و میدانم که شما راضى نیستید که خلافت با أهل بیت حضرت رسالت باشد زیرا که من مطّلع بر مکتومات ضمایر و مرکوزات خواطر مآثر شمایم که حقد بدرد کینه أخذ در ضمیر شما بیحدّ مستتر است و تا هنگام وصول بمقام و مستقرّ خود جهنّم و سقر از آن أمر برنمیگردید اگر آنچه از عذاب او را که واحد قهّار به جهت شما أشرار معیّن و برقرار داشته اظهار یا مذکور گردانم یا شمّه از حقایق آن را کما ینبغى و یلیق بگوش شما رسانم هر آینه از هیبت و خوف آن سرهاى أضلاع شما بر مثال دوّاره چرخ آسیا مراجعت یابد از شما نماید بلکه مانند رؤس سنان رمح پیچان بجهت قطع حیات و جان شما بغایت کارگر آید اگر من در باب خلافت و اولویّت آن از شما و سایر امّت حکایت کنم شما أرباب‏
حقد گوئید که: على از روى رشک و حسد سخنان بیحدّ میکند (1) و اگر بذریعه إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ صابر گشته ساکت بنشینم زبان طعنه و آز دراز کرده گوئید که: على از ترس جان سخنان نگوید و هیهات هیهات کجاست آن ساعت که بر من بسیار بسیار مشتاق ادراک آن سعادتم بقادر خلّاق قسم است که چنان که أطفال بپستان والده خویش مایل و مشتاقند مرا نیز طاقت اشتیاق تجرّع کأس موت طاق، و محرومى از آن از امور ما لا یطاق است، من چون از موت جزع و از مرگ فزع نمایم که من خود مرگ میرانیده‏ام بلکه من پیوسته بمنایا هم‏آغوش و با سرود نواى او هم‏سروشم چنانچه من در شبهاى تار متحمّل دو شمشیر آبدار گران‏بار و دو رمح طویل اژدها پیکر آدم شکارم، منم مکسّر رایات أشرار در هنگام غلیان و جوش آن فجّار در حرب و کارزار، و منم مفرّح اندوه کربات از خاطر فیض مقاطر سیّد البریّات، و اللَّه بخداى عالم قسم است که این ابن أبى طالب را کمال استیناس بموت بسیار مستسقى و متعطّش کأس فوات است.
اى أهل تمرّد و طغیان اگر من آنچه حضرت قادر سبحان از اسائت حال و وخامت أحوال شما که حضرت ذو الجلال در قرآن ارسال و انزال نمود بتان شما بر شما گرینده گردند و اگر حقیقت أحوال نکبت مآل شما را بیان کنم اضطراب بسیار بسیار زیاده از اضطراب ریسمان که آن را سرنگون بچاه عمیق اندازند که أصلا مراجعت ببالاى آن و قوّت طىّ مسافت پایان آن نیز نتواند نمود بهم رسد و چندان خوف و رعب و حزن و تعب بشما واصل گردد که از خانها و مکان خود گریزان و از رویهاى یک دیگر سرگردان و حیران میگردید، این همه عذاب و آزار متعیّن بواسطه شما أشرار محض بجهت اختیار آز و هوس‏
و لذّات و مشتهیات نفس شما است از عدم اطاعت أمر ایزد أقدس و متابعت رسول مقدّس  لیکن من بغایت آسان و سبکبار کردم و بشومى کثرت آز، و هوس کار بر خود صعب و دشوار نکردم چنانچه بر خود قرار دادم که بدست خالى و مقطوع از لذّات شما و بید تهى و منزوع از مشتهیات دنیا و اصل لقاى ایزد تبارک و تعالى گردم چه لذّت فانیه دنیویّه شما و مشتهیات صوریّه غیر باقیه دار دنیا در پیش من مانند ابریست بى‏آب و سحابى است خالى از رشحه ابر فیض عنایت ایزد وهّاب که بسیار غلیظ و ممطر نماید و چون میل صعود نموده ببالا گراید و منبسط و متجلّى شود و از او قطره مرئى نشود، امّا در اندک زمانى غبار غفلت که وسیله عمى و ضلالت و سبب کورى و غوایت بلکه باعث بعد و دورى شما از رحمت حضرت ربّ العزّت متجلّى گردد حقیقت بر شما روشن شود یکان یکان شما را ثمره شجره عمل بغایت تلخ حاصل و نهالى که بدست خود غرس نمودید برى جز سمّ قاتل ندهد در آن محلّ ندامت بى‏حاصل است زیرا که حضرت عزّ و جلّ خداى کافى حاکم حکیم و خصم شما رسول عظیم است، بدانید که موقف قیامت که مکان اقامت تمامى است هیچ أحدى در آن مأوى از رحمت خدا و از شفاعت رسول مجتبى از شما دورتر و از سوء أفعال و وخامت أحوال خود سر در پیش و شرمنده‏تر نیست وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏ چون کتابت مجید بمصحوب یکى از محبّان خود بنزد أبو بکر فرستاد چون أبو بکر مطالعه کتابت آن سرور نمود بغایت الغایت بترسید و رعب بسیار و خوف بیشمار بر خاطر او قرار گرفت. گفت: سبحان اللَّه این همه جرأت، و جلادت و قدرت و شهامت در باب من به على علیه السّلام عطا و عنایت نمودى لیکن در حقّ غیر من او را بیدل و جبن گردانیدى بعد از تأمّل و فکر
بسیار روى بحضّار آورده  گفت: اى معاشر مهاجر و أنصار من در باب ضیاع فدک مکرّر بعد از وفات حضرت سیّد البشر با شما مشورت کردم که رأى شما در محالّ فدک چیست آیا ضیاع آن بقاع بطریق سابق و ریط؟؟؟ انتفاع أهل البیت باید گذاشت یا دست تصرّف آن أعیان از آن کوتاه باید نمود و شما متّفق اللّفظ و المعنى در جواب ما فرمودید که: از أنبیاء میراث براى وارث نمى‏ماند بلکه متخلّفات و متروکات سیّد الأنبیاء محمّد المصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم داخل فى‏ء و غنائم است میباید که شما ضیاع فدک و محصولات آن ملک را در سلک فى‏ء و غنایم منخرط گردانى تا در وجه قیمت أسلحه و اسبان بجهت مسلمانان و أبواب جهاد و مصالح نفور ایشان مقرّر و مصروف گردد من امضاى سخن شما کردم و آن را تملیک مدّعى آن نکردم بلکه در تحت تصرّف ایشان بود انتزاع و اخراج نمودم و بر وفق پیشتر در تصرّف أهل بیت مستمرّ و مستقرّ نفرمودم الحال على علیه السّلام بواسطه آن محالّ تخویف و تهدید بنذیر و وعید من بجهت حقّ پیغمبر ذو المنن از روى شدّت و غضب مى‏نماید و اراده دارد که محالّ فدک را تنهائى مالک شود و آن محلّ را مقتل مردمان و زهر قاتل تمامى خلقان گرداند، و اللَّه بخداى عالم سوگند و قسم است که من از ارتکاب خلافت کراهیّت دارم اگر اقاله نمایم یاران مرا به پشیمانى بگذارند، و اگر خود را عزل نمایم معاشر مردمان مرا بمعزولى برنمیگذارند مرا از ابن أبى طالب کراهیّت زیاده از حدّ نهایت و دایم ازو گریزانم و از مکالمه او پریشان بلکه پشیمان چنانچه اگر على با من در ملک و مال من نزاع و جدال کند من باو در تقابل مخاصمه و قیل و قال نتوانم کرد چه منازع او در هیچ کار مفلح و رستگار نیست مناسب بحال من استخلاص خود از اشتغال این کارست.
لیکن عمر چون این سخنان از أبو بکر استماع نمود بخوف آنکه مبادا او
  در این قول صادق باشد و ترک خلافت کند و منافع که او بجهت نفس خویش پیش‏نهاد خاطر خود کرده برطرف نماید لهذا بغایت حزین و بى‏نهایت متألّم و اندوهگین گشته گفت: اى أبو بکر تو پیوسته در شب و روز سخنان طفلان میگوئى و بسیار متوهّم و ترسناک بودى زیرا که تو در حرب هرگز پاى مردى در معارک دلاورى پیش نگذاشتى و در خشکسال مروّت و احسان دست عطا و سخاوت بجهت درمانده برنداشتى، همیشه ترسنده و بیدل بودى سبحان اللَّه این چه کوچک دلى و جبن است که با تو مى‏بینم؟ به خدائى که من بیگزاف عالمى را بواسطه تو پاک و صاف گردانیدم که به هر دلوى که خواهى از آن تشرّب نمائى ترا بجمعیّت خاطر میسّر است مع هذا تو شب و روز عطشانى و بختیان مست یعنى شجعان عرب را در تحت حکم تو خوابانیدم و تمامى دلیران را مطیع و فرمان بر تو گردانیدم و أهل اشارت و أصحاب مشورت و تدبیر را بجهت تو ثابت و مقرّر داشتم و متمرّدان ترا در مدینه نگذاشتم بخداى که اگر من چنین نمیکردم و این همه سعى از جهت انصرام مهام شما نمى‏نمودم کى عزّت و اعتبار شما در نزد مهاجر و أنصار در تمشیت أمر خلافت و امضاى این کار پیدا شدى و سایر النّاس اطاعت شما میکردندى بلکه کار شما بغایت صعب و دشوار بودى و بى‏شائبه گفتار ابن أبى طالب دمار از روزگار تو برآوردى و استخوان ترا رمیم، فرزندان ترا یتیم کردى باید که وجود مرا غنیمت دانى و شکر بارى بجا آرى که همچو منى بشما ارزانى داشته و شما را تنها بدست ابن أبى طالب نگذاشته بلکه بر تو لازم و واجب است که آنا فآنا و لحظة فلحظة حمد حضرت غنىّ متزاید و متضاعف گردانى بخداى که ابن أبى طالب مانند صخره صمّاء یعنى مشابه سنگى است‏
ممطریرم (1) لیک بغایت متین و محکم که تا بانکسار نرسد ازو أنهار ظاهر نگردد و مثل مار رقشاء أبیض و اسودى است که بغیر رقىّ و افسون ذلیل و زبون و مطیع و مفتون نگردد لیکن مانند درختى است تلخ پرخار اگر صد بار برو عسل ضماد و طلا نمایند بجز زهر قاتل او را ثمره و بار نباشد ابن أبى طالب جمیع أعیان سادات قریش را با أحفاد و أقربا و خویش مقتول و تمامى عرب را بیذوق و عیش گردانید و خانه در بلاد عرب از أصناف امم نیست که أهل آن خانه را ابن أبى طالب بشور و شغب ماتم نگریاند و تمامى عرب عیش و طرب را گذاشته ننگ و عار بر خود قرار دادند بناء علیه على گروهى را بیجان و برخى را بى‏خانمان نمود و از منازل و أوطان آواره فرمود باید شما از او اصلا اندیشه بخاطر نیارید و نفس خویش را نیکو دارید و از فروغ نوایر صواعق تهدید على عذر و غلول و مضایق وعید او تهویل و گول نخورى زیرا که من أبواب على را مسدود گردانم پیش از آنکه على اراده سدّ أبواب تو نماید و دعوى بى‏شهود او را زبون و نابود سازم و أبواب فتنه و فساد بروى على اندازم و عنقریب کار او را بسازم تا شما و خود را بلکه تمامى خلق اللَّه تعالى را از خوف شرّ على مستخلص سازم.
أبو بکر گفت: اى عمر ترا بحضرت واهب بارى قسم است که دست از من بدارى و مرا بحال خود گذارى و زیاده از این مرا از غلطاندازیهاى ناخوش خویش متألّم و با تشویش ندارى و ازین دعوى گزاف خاطر ما را صاف گردانى، وصیت شجاعت و دلیرى و طنطنه تهوّر و مردانگى خود را که حقیقت صدق و کذب آن بر ما و شما و بر تمامى امّت در غایت وضوح، و ظهور است بگوش ما نرسانى بخداى عزّ و جلّ قسم است در هر محلّ که ابن‏
أبى طالب  همّت بر قتل من و تو بندد در همان حال قتل ما و شما بید شمال نماید و محتاج بحرکت دست راست نگردد، و این که ما و شما نجات یافتیم و على تا حال در قتل ما و شما اهمال نمود بجهت سه چیز است:
اوّل- آنکه على تنها و بى‏یار و بى‏معین و بى‏دستار است.
دوّم- آنکه على در حقّ ما تابع حکم خداى تعالى و وصیّت رسول مجتبى است زیرا که ایزد أقدس حقیقت مخالفت ما و شما را بحضرت نبىّ المقدّس صلّى اللَّه علیه و آله ظاهر نمود و آن حضرت بعلى (ع) معلوم گردانید و او را به صبر أمر فرمود لهذا على صبر را شعار ساخت و تا حال بما و شما نپرداخت.
سیّم: آنکه هیچ قبیله از قبایل عرب نیست الّا آنکه آن جماعت را با ابن أبى طالب مخاصمت و عداوتست مانند خصومت ذکور ابل با یک دیگر در باب شتر ماده و در فصل ربیع موسم عیش وسیع زیرا که أکثر صنادید عرب در هر قبایل بدست على مقتول گشتند اگر حال بدین منوال نبودى أمر خلافت و ذمام امور أحکام شرع و ملّت و امّت بعلى رجوع بودى امّا مردم بواسطه امور مذکور از على مستکره و منفورند یقین ترک دنیا در نزد على بغایت سهل و آسان‏تر است از ملاقات ما و شما و دیدن موت بر او بسیار بسیار أهون است از رؤیت این کراهیتها.
اى عمر مگر تو حقیقت حال على را در روز احد فراموش کردى نه در آن هنگام ما و شما بلکه سایر عسکر سیّد الأنام گریخته از آن حربگاه بشواهق جبل پناه برده آن مقام را آرامگاه کردیم و على در آن روز از روى مردى و دلاورى در میدان حرب و وقار پاى جلادت ثابت کرده و برقرار داشته و ملک قوم با سایر صنادید آن مرز و بوم چون على را تنها دیدند از أطراف و أکناف حمله‏
بر آن زبده عشایر عبد مناف آورده بلکه بر مثال جغد و بوم بر على احاطه و هجوم کردند  و تصمیم قتل أمیر المؤمنین از روى جزم و یقین نمودند، و با یک دیگر از روى مباهات و تفاخر مى‏گفتند که: در همین ساعت من غیر التّراخى و المهله على را برخواهیم داشت و أثرى از آثار محمّد و أصحاب او نخواهیم گذاشت و بنوعى على را در میان گرفتند که أصلا از هیچ جانب محیص و مفرّ براى على متصوّر نبود در آن حال شجعان رجال و دلیران آن أبطال پاى تهوّرى در میدان قتال استقامت نموده دست جلادت از کمام سطوت جدال بیرون آوردند و بالتّمام رماح و سنان مانند آجام نیستان بر آن پور عمران راست کردند، و از هر طرف قوم بر صنف؟؟؟ تیر و شمشیر بر روى على مکشوف کردند.
امّا ابن أبى طالب چون حال بدین منوال مشاهده نمود خود را از اسب پیاده گردانیده و دامن مردى بر کمر دلاورى مستحکم ساخت و دست با تیغ علم نموده با آن طایفه مخذول العاقبه پرداخت چون جمعى کثیر مقتول و برخى اسیر گشتند بقیّة السّیف از برنا و پیر مانند روباه از پیش شیر گریزان شدند.
حضرت أمیر المؤمنین على دگرباره خود را به؟؟؟ کوه‏پاره رسانیده سوار شد و آنگاه پاى وقار در رکاب سعادت انتساب استوار گردانیده ران و سرین از زین برداشته گفت:
یا اللَّه یا اللَّه یا اللَّه یا جبرئیل یا جبرئیل یا جبرئیل یا محمّد یا محمّد یا محمّد النّجاه النّجاه النّجاه بعد از آن بر مثال شیر غرّان روى بر پیش کافران آورده آن منافق پلید تاختید على خود را باو رسانید و بر هامه سر آن کافر
شمشیر زد چنانچه نصف سر آن مدبر را با استخوان زنخ و زبان شکافت و از یکطرف دوش و دست را جدا ساخت پس از آن خود را بصاحب رایت عظمى و علمدار کبرى رسانید و شمشیر بر کاسه سر آن کافر زد بنوعى که سر را تا به دوش شکافت از دوش بناف رسید و از ناف بر زهاره آمد از آنجا نیز تیغ درگذشته بلکه دبر آن منافق مدبر را نیز شقّ ساخته بزین رسید و از زین باسب و نیز اسب را دو نصف گردانیده سر تیغ بر زمین قرار گرفت چون قوم آن ضرب شمشیر از آن هژبر دلیر مشاهده نمودند مانند روباه پیر که از پیش شیر گریزان شود بر مثال آن همگى و تمامى آن کافران از پیش على گریزان گشتند، در آن زمان على مانند شیر غرّان با شمشیر برّان در میان ایشان افتاده میتراشید تا آنکه از کشته‏هاى ایشان پشته‏ها ساخت و مردم در آن روز در خاک و خون مى‏غلطیدند و در حسرات منایا بعد از تجرّع کأس موت و به شرب و جام هلاهل فوت بعد جان بقابض آن مى‏سپردند.
اى عمر شمشیر تیز على در آن هیجا أرواح مردم را درربودى تا آنکه همه آن جماعت را مقتول و نابود گردانید و آنچه ما در آن روز از على مشاهده نمودیم و از صلابت و شهامت او ملاحظه کردیم الحال آنچه از او سانح و صادر گشته زیاده از آن متوقّع بودیم.
اى عمر ما و شما از خوف جان خود از على ضبط نفس خود نمیتوانیم نمود مع هذا الحال تو پیش دستى و ابتداء بقتل على مینمائى پس آنچه از شداید و آلام که از على بشما رسد چون تو بادئ آن شدى رفع و دفع آن از نفس خود تو دانى نوعى نکنى که ما را در آن أمر عظیم شریک و سهیم خود کنى بخداى عالم قسم است که اگر آیه وافى هدایه: وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ الآیه در حقّ‏
ما و شما از حضرت ایزد تبارک و تعالى نازل نشدى بیقین الیوم ما و شما از دست أمیر المؤمنین از جمله مقتولین بودیم زنهار و الف زنهار چون این مرد را با تو هیچ کار و در صدد انتقام و آزار شما نیست باید همین معنى را غنیمت دانى و دست از آزار او بازدارى و خود و ما را بمضمون: وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ در مظانّ مهالک و مکان هالک میارى، بیت:
         من آنچه شرط بلاغست با تو میگویم             تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال‏
 زنهار بقول خالد ولید مغرور نگردى زیرا که او مرد قتل على نیست به خداى عالم قسم است که اگر خالد ولید را على أیمن گردانیده بقتل خود بخواند او را قدرت اراده قتل على نخواهد بود و اگر اراده کند اوّل کسى که به قتل خواهد رسید خالد ولید است چه على از أولاد و أمجاد عبد مناف و زبده و خلاصه آن دودمان بى‏لاف و گزاف است که آن طایفه چون بحرکت و هیجان آیند چنان بهیبت و صلابت در نظر أبطال رجال درآیند که هیچ أحدى از او به قاتل قتال بلکه قدرت تصوّر جدال با آن طایفه أهل شجعان و أبطال در هیچ محالّ ندارند و اگر کسى حرکت ناپسند نسبت با آن جماعت ارجمند بظهور آرد چون رجوع بایشان نمایند و بایشان تشفّع کنند بیقین از جرائم ناپسند بگذرند و بعد هذا هرگز بر سر ذکر و بیان آن نروند لا سیّما ابن أبى طالب که أذنابش أکبر و سنامش أطول و هامه‏اش بیگزاف أعظم از تمامى أولاد عبد مناف است.
بر عارف نکته‏دان بمطاوى صدق محاذى سخنان ظاهر و عیانست که أذناب أکبر کنایه از طول تیغ و سنان و سایر آلات ضربست و سنام أطول که عبارت از بزرگى کوهان و ظهر است و این کنایه از تحمّل و بردبارى آن‏
ولّى ایزد بارى است و هامه أعظم یعنى هامه رأس أعظم است بحسب عقل و فراست و ذکاء و کیاست.
خلاصه کلام آنکه أبو بکر اقرار کرد بر آنکه حضرت على مستجمع تمامى صفات کمال است از شجاعت و سخاوت و از زهادت و تحمّل عنا و مشقّت و معرفت و اطاعت ربّ العزّت و پیروى نبىّ الرّحمه زیرا که أبو بکر ذکر امّهات أوصاف کمال براى حضرت أمیر المؤمنین حیدر و ارتحال نمود که در ذات خجسته صفات او موجود بود. وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏
منبع کتاب احتجاج علی اهل اللجاج جلد اول