سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوره گرد...طبیب دوار بطبه...

نگاهى به بدعت هاى معاویه و مقابله فرهنگى امام مجتبى‏ علیه السلام

    نظر

ترسیمی از اوضاع فرهنگی - سیاسی دوران امامت امام حسن مجتبی علیه السلام
سستی در باورهای دینی، جهل و نادانی، دنیا پرستی، دوری از حق مداری، زیاده خواهی از بیت المال و... بیانگر آشفتگی اوضاع فرهنگی دوران امامت امام حسن علیه السلام بود. مردم در جنگ با معاویه به دلیل ناامیدی از دست یابی به غنیمتها، سستی نشان دادند. آنها زرق وبرق حکومت معاویه و حکمرانی او را می‌دیدند و او را بر حکمرانی پیشوای معصوم خویش ترجیح می‌دادند، به گونه‌ای که این موضوع سبب احساس ناامنی در امام می‌شد. امام با دیدن چنین وضعی، همواره زیر لباس خود زره بر تن می‌کرد. نقل کرده‌اند که روزی نیز بین نماز، از سوی جماعت نمازگزار تیری به سوی امام پرتاب شد که به سبب پوشیدن زره، زخم آن در ایشان کاری نیفتاد.(1)
سست عنصری اطرافیان امام، سبب شده بود که ایشان در نزد افراد خویش هم احساس امنیت نکند. در آن روزگار، همه مردم به دنیا و دنیا پرستی روی آورده بودند؛ به گونه‌ای که با دیدن درخشش سکه ها، دست از هر گونه دفاع از حق بر می‌داشتند. نوشته‌اند، روزی در زمان امیر المؤمنین علی علیه السلام مردی کوفی سوار بر شتری نر وارد دمشق شد. مردی شامی او را دید و افسار شترش را گرفت، گفت: «این شتر ماده از آن من است که در صفین آن را از من گرفته‌ای و باید آن را پس بدهی.‌» میان آنها درگیری روی داد. سپس نزد معاویه رفتند تا نزاع را حل کند. معاویه گفت: «این شتر ماده از آن این مرد شامی است و باید آن را به او برگردانی.‌» مرد کوفی شگفت زده، گفت: «ولی این شتر نر است نه ماده!‌» آن گاه معاویه رو کرد به حاضران که تعداد آنها نزدیک به پنجاه نفر بود، و پرسید: «آیا این شتر نر است یا ماده؟‌» همه پنجاه نفری که حضور داشتند در پاسخ معاویه گفتند: «شتر ماده است.»
شگفتی مرد کوفی بیشتر شد، ولی به ناچار سخن خلاف واقع آنان را پذیرفت. پس از پایان جلسه و تحویل شتر به مرد شامی، معاویه مرد کوفی را فراخواند و دو برابر قیمت شتر را به او پرداخت و گفت: « نزد علی برو و بگو معاویه با صد هزار مرد جنگی به سوی تو می‌آید که هیچ یک فرق میان شتر نر و ماده را نمی‌دانند.»(2)
بعضی از بدعتهای معاویه
معاویه پایه گذار سلطنت در بین خلفای اسلامی است. خلافت او هیچ گونه تفاوتی با سلطنت امپراطوران دول غیر اسلامی نداشت به گونه‌ای که نگاشته اند:
«معاویه بسیار میل به خوردن و خوش گذرانی داشت و هیکل درشت و شکم برآمده‌ای برای خود درست کرده بود.(3)
او مردم را از سخن گفتن در محضر خود منع می‌کرد و در حضور او کسی حق حرف زدن نداشت.(4) او اولین خلیفه‌ای بود که در مجامع عمومی به همراه سربازان نظامی حاضر شد و برای حفظ جان خود هر جا می‌رفت با سربازان مسلح می‌رفت.(5)
ریش خود را می‌آراست و به گونه‌ای آن را رنگ می‌کرد که در درخشش آفتاب مانند طلا می‌درخشید.(6) در مسجد جای استقرار خود را جایگاه مخصوصی قرار داده بود که همه جنبه‌های امنیتی در آن لحاظ شده بود. او اولین خلیفه اسلامی بود که از تخت استفاده کرد.(7) لباسهای حریر می‌پوشید و از جام طلا و نقره برای نوشیدنی استفاده می‌کرد(8) و...»
مطرف، پسر مغیرة بن شعبه که از مهره‌های کلیدی معاویه بود، می‌گوید: «با پدرم نزد معاویه رفته بودم. در بازگشت، دیدم پدرم به سختی ناراحت است. از او پرسیدم چه شده است؟ گفت: از نزد پلیدترین انسان می‌آیم؛ زیرا به او گفتم حال که کارت گرفته و به آنچه می‌خواستی رسیده ای، دیگر عدالت و خیرخواهی پیشه ساز؛ زیرا پیر و فرتوت نیز شده ای. فرزندان هاشم را رها کن و از دشمنی با آنها دست بردار، تا نام نیکی از تو بر جای ماند. ولی او در پاسخم گفت: هرگز! هرگز! که نامی از من باقی بماند. ابوبکر سالها خلیفه بود و رفت. تنها می‌گویند ابوبکر. عمر نیز هم چنین بود، ولی محمدصلی الله علیه وآله هر روز پنج مرتبه نامش را بر بالای مناره‌ها فریاد می‌زنند و می‌گویند: «اَشهَدُ انَّ مُحَمَداً رسول اللّه‌» با این حال، چه نامی از من بر جای می‌ماند؟(9)
شاخص‌ترین معیارهای دین ستیزی او که پس از پیمان صلح شدت بیش تری نیز گرفت، به قرار زیر است:
الف. جعل حدیث
معاویه کوشید با تشویق جعل کنندگان احادیث، برای تغییر دادن محتوای احادیث نبوی و ساخت حدیثهایی جعلی در مدح عثمان و خود و... از تابندگی نور پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و اهل بیتش بکاهد. بر این اساس، هزاران حدیث جعلی ساخته شد که آثار آن تا قرنها باقی ماند. به گونه‌ای که حتی یحیی بن اکثم نیز در مناظره‌های خود با امام جوادعلیه السلام، به این گونه دروغ پردازیها تمسک می‌کرد(10) و حتی کسانی به پیروی از احادیث جعلی او، به مبارزه با اهل بیت علیهم السلام برخاستند.
ب. سبّ امیرمؤمنان علی علیه السلام
دشنام دادن به امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه‌های رسمی حکومتی مانند خطبه‌های نماز جمعه، یکی از زشت‌ترین برنامه‌های فرهنگی معاویه بود. او به تمامی خطیبهای جمعه و فرمانداران خود دستور داده بود تا در هیچ مناسبتی از دشنام دادن به علی علیه السلام فرو گذار نکنند، در صورتی که خود اهل سنت نیز این حدیث را از رسول خدا روایت کرده‌اند که «مَنْ سَبَّ عَلیّاً فَقَدْ سَبَّنی وَ مَنْ سَبَّنی فَقَدْ سَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ سَبَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ اَکَبَّهُ اللَّهُ عَلَی مِنْخَرَیْهِ فِی النَّارِ؛(11) هر کس علی را دشنام گوید مرا دشنام گفته و هر که مرا دشنام گوید خدا را دشنام داده و هر که خدای بلندمرتبه و بزرگ را دشنام دهد، پروردگار او را بر بینی اش در آتش دوزخ می‌افکند.»
او پس از صلح امام مجتبی علیه السلام به شام بازگشت. مردم در اطراف او گرد آمدند و پیروزی اش را تبریک گفتند. او گفت: «ای مردم! رسول خدا به من فرمود تو پس از من به خلافت دست خواهی یافت. پس سرزمین مقدس را برگزین؛ زیرا مردان خدا در آن جمعند و من شما را برگزیده ام. پس ابوتراب را لعن کنید.‌» مردم نیز به دشنام و ناسزاگویی امام علی علیه السلام پرداختند.(12)
معاویه سب امیرالمؤمنین علیه السلام را در جامعه اسلامی چنان نهادینه کرده بود که می‌پنداشتند نماز جمعه بدون دشنام به امام علی علیه السلام کامل نمی‌شود. به یاد داشته باشیم که در آن روزگار، امکان آگاهی مردم از حقایق بسیار محدود بود. بسیاری از مطالب سینه به سینه نقل می‌شد. خطبه هایی که خوانده می‌شدند، تنها در جهت آگاه سازی و جهت دهی به افکار عمومی بود. همین مسئله سبب شده بود که مردم برداشتهایی جهت دهی شده از سوی دستگاه، در مورد امام علی علیه السلام داشته باشند. تا جایی که مشهور است وقتی خبر شهادت امام در محراب نماز به گوش آنها رسید، همگی گفتند: «مگر علی نماز هم می‌خوانده است؟!‌»(13)
روزی مردم به هشام بن عبدالملک که علی علیه السلام را در خطبه روز عرفه اش دشنام نداد، اعتراض کردند و گفتند: «ای امیرالمؤمنین، امروز روزی است که خلفا در این روز لعن ابوتراب را مستحب دانسته‌اند.‌»(14)
حتی زیاد بن ابیه با بی‌شرمی تمام، گفته بود: «هر کس به علی علیه السلام دشنام نگوید، به شمشیر عرضه اش خواهم کرد (و او را به قتل خواهم رساند).»(15) کار به جایی رسیده بود که هر گاه در خطبه‌های نمازجمعه، دشنام گویی به علی علیه السلام را فراموش می‌کردند، آن را قضا می‌کردند. چنان که نوشته‌اند یکی از ائمه جمعه شامات آن را فراموش کرد و در هنگام سفر یادش آمد که باید علی علیه السلام را لعن می‌کرده است. در همان جا این کار را قضا کرد و در آن محل مسجدی به نام مسجد الذکر بنا شد.(16)
پس از صلح، برخی به معاویه گفتند: «تو که به همه خواسته هایت رسیده ای، از لعن و بدگویی علی علیه السلام دست بردار!‌» ولی او در جواب گفت: «نه! می‌خواهم کودکان بر این بدگوییها و لعنها تربیت شوند و قامت کشند و بزرگان پیر شوند و دیگر یاد کننده‌ای باقی نماند که یاد علی علیه السلام و فضیلتهای او را بداند و زنده نگاه دارد.‌»(17)
انگیزه اصلی معاویه از سب امام علی علیه السلام این بود که می‌دانست او مدافع واقعی اسلام است و جلوی تحریف دین را می‌گیرد. او می‌خواست با بدنام سازی ایشان و فرزندانش راه را برای خود هموار سازد. او پیشاپیش پشتوانه افکار عمومی را بر دشنام بر علی علیه السلام، با جعل احادیث و تخریب چهره علی علیه السلام هموار کرده بود؛ به گونه‌ای که مردم شام، ندانسته علی علیه السلام را شایسته بدگویی می‌دانستند. افزون بر آن، معاویه می‌خواست با آلوده سازی فضای فرهنگی جامعه با دشنام گویی علی علیه السلام، یاران و دوست داران او را بی‌تاب سازد تا بتواند بهانه‌ای برای از میان بردن آنها داشته باشد.
ج. تأویل آیات قرآن
معاویه برای تحقق اهدافش با بهره مندی ابزاری از برخی صحابه مانند مغیرة بن شعبه، عمر و عاص و افرادی چون سُمْرَة بن جُندب، ابو هریره(18) و...، آیات و بسیاری دیگر از معارف اسلامی را تحریف می‌کرد. آنها افزون بر جعل حدیث، آیات قرآن را آن گونه که می‌خواستند تأویل می‌کردند و چون خود چهره هایی بودند که در کنار پیامبرصلی الله علیه وآله دیده شده بودند، سخنانشان در نزد مردم پذیرفته می‌شد. برای نمونه، معاویه یک صد هزار دینار به سمرة بن جندب داد تا این آیات را درباره علی علیه السلام روایت کند: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلی ما فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ اَلَدُّ الْخِصامِ * وَ إِذا تَوَلَّی سَعی فِی اْلأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ؛‌»(19)؛ «و از میان مردم کسی است که در زندگی این دنیا سخنش تو را به شگفت وا می‌دارد و خدا را بر آنچه از دل دارد، گواه می‌گیرد و حال آنکه او سخت‌ترین دشمنان است. و چون برگردد (یا ریاستی یابد) می‌کوشد که در زمین فساد کند و کشت و نسل را نابود سازد و خداوند تباهکاری را دوست ندارد.»
همچنین آیات زیر را در شأن ابن ملجم مرادی روایت کند:
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ‌»؛(20) «از میان مردم کسی است که جان خود را برای طلب خوشنودی خدا می‌فروشد و خدا نسبت به [این] بندگان مهربان است.»
سمرة بن جندب نخست از پذیرش انجام این خیانت بزرگ شانه خالی می‌کرد، ولی معاویه با استفاده از شگرد خویش بر مبلغ یاد شده، صد هزار درهم دیگر افزود. سمرة بن جندب باز نمی‌پذیرد و معاویه مبلغ را تا سی صد هزار درهم و سرانجام به چهار صد هزار درهم افزایش می‌دهد تا او این کار را انجام دهد.(21)
مناظره امام حسن مجتبی علیه السلام
البته در این میان، امام مجتبی علیه السلام ساکت نمی‌نشست و با رعایت شرایط زمان، اعتراض خود را آشکار می‌کرد و به مبارزه فرهنگی با معاویه بر می‌خاست.
امام در برابر حرکتهای ضد اسلامی معاویه هرگز سکوت نمی‌کرد و به محض یافتن فرصتی مناسب، پیشینه ننگین و اغراض شوم او را آشکار می‌ساخت و ضربه‌های سهمگینی بر پیکر حکومت غاصبانه او وارد می‌ساخت. امام همواره انزجار خود را نسبت به معاویه هویدا می‌کرد و مشروعیت حاکمیت او را زیر سؤال می‌برد. ایشان بدون هیچ گونه واهمه‌ای از قدرت حاکمه، حتی در زمان صلح و با وجود افزایش قدرت معاویه، دست به افشاگری زده و با تمام توان معاویه را به باد انتقاد می‌گرفت.
بهترین نمونه این افشاگری، مناظره‌ای طولانی بود که میان امام و معاویه در گرفت و امام در آن مناظره، از چهره کثیف معاویه و فرزندانش پرده برداشت.(22) معاویه و کارگزارانش می‌کوشیدند تا با ترتیب دادن گفتگویی از پیش تعیین شده، موقعیت فرهنگی امام را در نزد مردم مخدوش کنند و به جایگاه او لطمه بزنند. بر این اساس، معاویه سران قبیله‌ها و بزرگان اقوام مختلف را فرا خواند و عمرو عاص، مغیرة بن شعبه، ولید بن عُقبة، عتبة ابن ابی سفیان و عمرو بن عثمان را که نظریه سازان دستگاه او بودند مأمور مناظره با امام کرد. امام واپسین روزهای اقامت خود را در کوفه سپری می‌نمود که پیک معاویه او را به مجلس فریب کارانه کوفه فرا خواند. حضرت وارد مجلس شد و معاویه به گرمی از او استقبال کرد و با او مصافحه نمود. امام که از نیت معاویه آگاهی داشت فرمود: «آیا خوش آمدگویی و دست دادن با مهمان، نشانه امنیت و سلامت برای اوست؟!»
نخستین پرسش:
معاویه با قیافه‌ای حق به جانب به حاضران اشاره کرد و گفت: «این جماعت آمدنت را درخواست کرده بودند و می‌خواهند بدانند، آیا عثمان را پدرت کشته است یا نه؟ در این زمینه، پرسشهایی دارند و منتظر پاسخ‌اند. تا وقتی که من در این مجلس هستم، نگران نباش [که در امانی] .»
امام فرمود: «سبحان الله! اگر تو به خواسته مهمانانت تن در داده‌ای و خواسته آنان را اجابت کرده ای، عمل زشتی مرتکب شده‌ای و من از ناسزا گفتن به تو [در خانه ات] شرم دارم، ولی اگر آنها [با اصرار] بر تو پیروز شده‌اند و تو را به انجام آن وادار کرده‌اند، در این صورت از ناتوانی و بیچارگی ات شرمنده هستم. حال به کدام یک [زشتی عمل یا بیچارگی خود] اقرار می‌کنی؟ بدان که اگر می‌دانستم چنین افرادی در این مجلس هستند، من هم افرادی از خاندان خودم، از فرزندان عبدالمطلب، می‌آوردم تا در بحث هم ردیف با آنان باشند. بدان که از تو و این افرادت هرگز هراسی به دل راه نداده ام، بلکه اینهایند که ترسیده اند؛ زیرا خداوند من یکتاست. هم او که قرآن را فرو فرستاده و اختیاردار نیکان است.»
طرح شبهه خلافت امیرالمؤمنین:
گفتار آغازین امام به قدری کوبنده بود که همه یکّه خوردند، ولی با این حال، پرسشهای خود را این گونه مطرح کردند: «بنی امیه در جنگ بدر، هفده کشته داده است و باید از بنی هاشم انتقام گرفته شود؛ پدرت علی علیه السلام به خاطر دنیا و فرمانروایی در قتل عثمان شرکت کرد؛ ادعای تو برای خلافت به دلیل ناتوانی در خردورزی است؛ پدرت ابوبکر را مسموم کرد و در قتل عمر نقش داشت؛ شما چیزهایی را ادعا می‌کنید که شایستگی آن را ندارید؛ پدرت با رسول خداصلی الله علیه وآله دشمن بود. او شمشیری برنده و زبانی گزنده داشت که زنده‌ها را می‌کشت و مردگان را متهم می‌کرد....»
محورهای پاسخ گویی امام علیه السلام
امام با دقت به سخنان آنان گوش داد و مطالب دیکته شده و جهت دار آنان را شنید. سپس به معاویه که چهره خود را در نقاب پرسشهای مشاورانش پنهان کرده بود، شروع به پاسخ دادن کرد.
1. حمد و سپاس الهی: در ابتدا امام به شیوه جدش رسول اللَّه با سپاس و ستایش الهی سخن را آغاز نمود و فرمود:
«سپاس خدایی را که هدایت اولین و آخرین شما را بر عهده ما گذاشت و محمدصلی الله علیه وآله سرور ما و خاندان او را مورد رحمت و بزرگداشت خویش قرار داد. اما بعد،‌ای معاویه از تو شروع می‌کنم. این گروه به من ناسزا نگفتند، بلکه تو گفتی؛ زیرا تو با پستی هم نشین هستی و زشتیها در جانت ریشه دوانیده‌اند. با محمد و خاندانش دشمنی می‌کنی. به خدا سوگند،‌ای معاویه! اگر من و این جماعت در مسجد پیامبر این گونه روبرو می‌شدیم و مهاجران در اطراف ما بودند، جرأت چنین جسارتهایی را پیدا نمی‌کردید و با من این گونه رفتار نمی‌کردید. شما که بر ضد من اینجا گرد آمده اید، حق را نپوشانید و باطل را گواهی ندهید. شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا می‌دانید آن کسی را که دشنام دادید، به سوی هر دو قبله مسلمانان نماز گزارده است (سبقت در اسلام) در حالی که تو‌ای معاویه! به هر دوی این قبله‌ها کافر بوده‌ای و لات و عّزی را پرستش می‌کرده ای. او در پیمان رضوان و فتح شرکت داشته است، ولی تو نسبت به بیعت رضوان کفر ورزیدی و در بیعت فتح نیز پیمان شکستی.
2. ذکر افتخارات امیرالمؤمنین علیه السلام: امام پس از حمد الهی ابتدا به بر شمردن افتخارات پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین علیه السلام پرداخت و فرمود: «اُنْشِدُکُمْ بِاللَّهِ! هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّما اَقُولُ حَقّاً اِنَّهُ لَقیکُمْ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ یَوْمَ بَدرٍ وَ مَعَهُ رایَةُ النَّبِی صلی الله علیه وآله وَ مَعَکَ یا مَعاوِیَّة رایَةُ الْمُشْرِکینَ؛ شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا می‌دانید که آنچه می‌گویم حق است که علی بن ابی طالب علیهما السلام در جنگ بدر همراه پیامبر با شما برخورد کرد در حالی که پرچم پیامبر را بر دوش می‌کشید. و با تو‌ای معاویه، پرچم مشرکان بود.» سپس ادامه داد: علی علیه السلام در احد و خندق همراه پیامبرصلی الله علیه وآله بود و پرچم پیامبرصلی الله علیه وآله را بر دوش داشت، ولی تو همان کسی هستی که پرچم کفر را در جبهه کفر بر دوش می‌کشیدی. خداوند در هر سه جنگ، حجت خود را آشکار ساخت و دین خود را یاری کرد و گفتار پیامبرش را در مورد پیروزی گواهی کرد. پیامبر در همه این جنگها از پدرم راضی بود، ولی از پدر تو خشمگین. علی علیه السلام همان کسی بود که شب در بستر پیامبر خوابید تا او را از چنگال مشرکان نجات دهد و درباره اش این آیه نازل شد که «وَ مِنَ النّاسِ مَن یَشری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ‌»؛(23) «و از میان مردم کسی است که جان خود را برای طلب خوشنودی خدا می‌فروشد.»(24)
شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا به یاد می‌آورید هنگامی که لشکر اسلام، بنی قریظه و بنی نضیر را محاصره کرد و پرچم مهاجرین را به عمر و پرچم انصار را به سعد بن معاذ داد. سعد مجروح شد و عمر نیز ترسید و پیامبر پرچم را گرفت و فرمود: پرچم را به کسی خواهم سپرد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست می‌دارند. یورشی بدون فرار می‌برد و تا خدا پیروزی را به دستان او مسلّم نکند، باز نمی‌گردد.
و فردا در برابر چشمان نگران و منتظر ابوبکر، عمر و دیگر مهاجرین، پرچم را به دست علی علیه السلام سپرد. پیامبر چشمان پدرم را که درد می‌کرد، شفا داد و پرچم را به او سپرد و او نیز رفت و با پیروزی بازگشت.
اما تو‌ای معاویه! در آن روزها که در مکه بر دشمنی با خدا و رسولش پا می‌فشردی، آیا با علی علیه السلام که عمرش را به خیرخواهی در راه خدا و یاری و پیروی از رسولش گذراند، برابر هستی؟
به خدا سوگند که هنوز ایمان به دل تو راه نیافته است و از ترس جانت چیزی را زبانت می‌گوید که در قلبت نیست.‌ای مردم! شما را به خدا سوگند، به یاد ندارید که در غزوه تبوک، رسول خداصلی الله علیه وآله، علی علیه السلام را در مدینه به جای خویش گمارد تا اداره مدینه را عهده دار شود؟ در آن روزگار، منافقان علیه او بسیار گفتند تا او مدینه را خالی کند. علی علیه السلام نیز به رسول خداصلی الله علیه وآله گفت: من در هیچ غزوه‌ای از شما جدا نشده ام، مرا هم با خود ببرید، ولی رسول خدا فرمود: «تو جانشین و وصی من از میان اهل بیتم هستی. تو برای من مانند هارون برای موسی هستی.»
پیامبرصلی الله علیه وآله دست پدرم را گرفت و فرمود:‌ای مردم! هرکس مرا ولی خود می‌داند، خدا را ولی خود دانسته و هرکس علی را ولی خود بداند، مرا سرپرست خود خوانده است.
3. تمسک به حدیث ثقلین: از جمله احادیثی که امام بدان تمسک جست حدیث شریف ثقلین بود که فرمود: آیا به یاد نمی‌آورید آنچه را که پیامبرصلی الله علیه وآله درباره علی علیه السلام در حجة الوداع به شما فرمود که‌ای مردم! من در میان شما کتاب خدا را به امانت می‌گذارم تا گمراه نشوید و به آن عمل کنید... و اهل بیت مرا دوست بدارید و در برابر دشمنان، آنها را یاری کنید. قرآن و اهل بیتم در میان شما می‌ماند تا در روز رستاخیز بر من وارد شوند. پیامبرصلی الله علیه وآله بالای منبر بود که علی علیه السلام را صدا زد. دست او را گرفت و فرمود: خدایا! هر که علی را دوست دارد، دوست بدار و با هر که با علی دشمنی کند، دشمن باش. به خدا سوگندتان می‌دهم، آیا به یاد نمی‌آورید روزی را که پیامبر به علی علیه السلام فرمود: تو دور کننده بیگانگان از حوض کوثر هستی. شما را به خدا سوگند، آیا به یاد ندارید که علی علیه السلام هنگام درگذشت پیامبرصلی الله علیه وآله علّت گریه او را جویا شد و او فرمود: گریه‌ام به خاطر توست که عده‌ای از امّت کینه تو را به دل می‌گیرند و آنگاه که به قدرت برسند، در پی تلافی و ستم بر می‌آیند و عقده گشایی می‌کنند.
4. تمسک به حدیث سفینه: امام سپس به حدیث سفینه تمسک نمود و فرمود: «اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ حینَ حَضْرَتِهِ الْوَفاةَ قالَ: اِنَّما مَثَلُ اَهْلِ بَیتی فیکُمْ کَسَفینَةِ نُوحٍ مَنْ دَخَلَ فیها نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرَقَ؛ آیا می‌دانید که رسول خداصلی الله علیه وآله در هنگام رحلت فرمود که اهل بیت من در میان شما مانند کشتی نوح هستند؛ هرکس در آن وارد شود، نجات می‌یابد و هرکس وارد نشود، نابود می‌گردد.»
شما را به خدا سوگند، به یاد نمی‌آورید که اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله، همگی در زمان زندگانی او، جانشینی علی علیه السلام را به او تبریک می‌گفتند.... علی بن ابی طالب اولین کسی بود که به زمان مرگ مردم آگاهی داشت. حقایق احکام را می‌دانست و جداکننده حق از باطل بود، به تأویل و تفسیر قرآن آگاهی داشت. او جزو افرادی بود که خدا او را مؤمن نامید که شمارشان به ده نفر نمی‌رسید.
5. اشاره به سوابق شوم معاویه: امام در تکمیل فرمایشات خود به پیشینه معاویه در دوران حیات پیامبرصلی الله علیه وآله اشاره نمود و سرپیچیها و فرمان شکنیهای او را یادآور شد و فرمود:‌ای معاویه! و‌ای هواداران او! شما کسانی هستید که رسول خدا شما را نفرین کرد. من گواهی می‌دهم که شما نفرین شدگان پیامبرصلی الله علیه وآله هستید. شما را به خدا سوگند‌ای مردم، آیا نمی‌دانید پیامبرصلی الله علیه وآله سه بار شخصی را درپی معاویه فرستاد تا نامه‌ای به قبیله بنی خزیمه بنویسد، ولی او آنقدر اهمال کرد و مشغول خوردن شد که پیامبرصلی الله علیه وآله به خشم آمد و فرمود: خدا شکمش را سیر نگرداند.
سوگند به خدا! دعای پیامبر درباره تو مستجاب شد و تو به این شکم پرستی و پرخوری تا قیامت دچار خواهی بود.‌ای معاویه! پدرت در روز جنگ احزاب (خندق) بر شتری سرخ موی سوار بود و مردم را به جنگ با مسلمانان تشویق می‌کرد؛ در حالی که تو آن شتر را می‌راندی و برادرت عتبه که اینک در مجلس حضور دارد، مهار آن شتر را گرفته بود و وقتی رسول خدا این صحنه را دید، بر هر سه تان نفرین فرستاد و فرمود: خدایا! سواره، راننده و مهارگیرنده این شتر را از رحمت خود دور فرما!
6. برشمردن نفرینهای پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نسبت به پدر معاویه: پیامبر خداصلی الله علیه وآله در هفت مورد ابوسفیان پدر معاویه را مورد لعن و نفرین قرار داده بود. امام در این رابطه فرمود:‌ای معاویه! آیا تو فراموش کرده‌ای که وقتی پدرت خواست مسلمان شود، تو با اشعاری او را از این کار باز می‌داشتی؟‌ای جماعت، شما را به خدا سوگند می‌دهم آیا به یاد نمی‌آورید روزی را که رسول خدا در هفت جا بر ابوسفیان لعنت فرستاد که هیچ کس نمی‌تواند آن را انکار کند: اول، آن روزی که در خارج مکه نزدیک طائف در حالی که پیامبر قبیله بنی ثقیف را به اسلام فرا می‌خواند، پدرت پیش آمد و به پیامبر ناسزا گفت و او را دیوانه و دروغگو خواند. حتی بر او حمله ور شد که پیامبرصلی الله علیه وآله او را لعنت کرد.
دوم، روزی که کاروان قریش از شام باز می‌گشت و پیامبر می‌خواست آنان را در برابر اموالی که از مسلمانان باز ستانده بود، توقیف کند، ولی ابوسفیان از بی‌راهه رفت و جنگ بدر را به راه انداخت. از این رو، پیامبر او را نفرین کرد.
سوم، در جنگ احد که پیامبر بر فراز کوه بود و فریاد می‌زد: خدا سرپرست ماست، ولی شما کسی را ندارید، و ابوسفیان نعره می‌زد، بت هبل بلند آوازه باد! ما عزّی را داریم و شما ندارید. در آنجا نیز پیامبر به همراه خدا و فرشتگان الهی و مؤمنان بر او لعنت فرستادند.
چهارم، در جنگ احزاب (که بر شتر سرخ موی سوار بود و مردم را به جنگ با مسلمانان بر می‌انگیخت).
پنجم، در روز صلح حدیبیه که ابوسفیان به همراه قریش راه را بر مسلمانان بست و آنان را از انجام حج بازداشت، پیامبر بر آنان لعنت فرستاد. از حضرت پرسیدند: آیا مسلمان شدن هیچ یک از آنان را امید نداری؟ فرمود: این نفرین بر فرزندان مؤمن آنها نمی‌رسد، ولی زمامدارانشان هرگز روی رستگاری را نخواهند دید.
ششم، وقتی در جنگ حنین، ابوسفیان کافران قبیله‌های قریش و هوازن را جمع کرد و نیز عنینه، غطفان و عده‌ای از یهودیان را گرد آورد، ولی خدا شر آنها را بازگرداند. در آن روز [ای معاویه] تو مشرک بودی و پدرت را یاری می‌کردی ولی علی علیه السلام در دین پیامبرصلی الله علیه وآله راسخ و استوار بود.
و هفتم، در روز ثنیه که یازده نفر به همراه ابوسفیان، کمر به قتل پیامبرصلی الله علیه وآله بسته بودند و پیامبر آنان را نفرین کرد.‌ای مردم! شما را به خدا سوگند می‌دهم آیا نمی‌دانید که ابوسفیان (در پایان عمرش) پس از بیعت مردم با عثمان، به خانه وی رفت، (او که در پیری نابینا شده بود) از عثمان پرسید: برادرزاده! آیا کسی غیر از بنی امیه در اینجا هست؟ عثمان گفت: نه! گفت:‌ای جوانان بنی امیه! خلافت را بربایید و همه پستهای آن را در دست بگیرید، که نه بهشتی در کار است و نه جهنمی!
ای مردم، آیا نمی‌دانید پس از بیعت مردم با عثمان، ابوسفیان دست برادرم حسین علیه السلام را گرفت و به سوی قبرستان بقیع برد و نعره زد:‌ای اهل قبرها! شما با ما بر سر حکومت و خلافت جنگیدید، ولی امروز بدنتان در زیر خاک است و حکومت در دست ماست و حسین علیه السلام در پاسخ او فرمود:‌ای ابوسفیان! عمری از تو گذشته است، چهره ات زشت باد. آنگاه دست خود را کشید و به مدینه آمد و اگر نعمان بن بشیر نبود، چه بسا حسین را به قتل می‌رساند.
ای معاویه! این کارنامه ننگین توست. آیا باز هم سخنی برای گفتن داری؟ عمر بن خطاب تو را والی شام کرد و تو خیانت کردی. عثمان تو را ابقا کرد و تو او را به کام مرگ کشاندی. از این دو بالاتر اینکه به خودت جرأت دادی و با علی علیه السلام به مخالفت پرداختی! تو به خوبی از برتریهای او آگاه بودی. تو مردم نادان را علیه او برانگیختی و با مکر و حیله خونشان را بر زمین ریختی... آنگاه که در قیامت نامه اعمالت را به دست گیری و به دوزخ وارد شوی و علی علیه السلام روانه بهشت شود [خواهی دانست] که چه کرده ای؟
در دنباله گفتگو، امام به ترتیب دیگر حاضران در مجلس را که عبارت بودند از عمروبن عثمان، عمروعاص، ولیدبن عقبة، عتبة بن ابی سفیان و مغیرة بن شعبة، مورد خطاب آتشین خود قرار داد و با بیانی کوبنده همگی آنان را رسوا ساخت. و در پایان سخنان روشن گرانه اش را با این آیه به انجام رسانید:
«وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً‌»؛(25) «و چون بخواهیم شهری را هلاک کنیم، خوش گذرانانش را وا می‌داریم تا در آن به انحراف و [فساد] بپردازند و در نتیجه عذاب بر آن [شهر] لازم گردد. پس آن را [یک سره] زیر و رو می‌کنیم.»
آن گاه از جای برخاست و رو به معاویه و دیگر حاضران این آیه را تلاوت فرمود:
«الْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ وَ الْخَبیثُونَ لِلْخَبیثاتِ‌»؛(26) «زنان پلید برای مردان پلید و مردان پلید برای زنان پلید.»
سپس به معاویه فرمود: «ای معاویه! به خدا سوگند ناپاکان در این آیه تو و اطرافیانت هستند.»
آن گاه در حالی که همگان محو سخنان او بودند و چشمانشان از بیان واقعیتها توسط امام حسن علیه السلام خیره مانده بود، مجلس معاویه را ترک کرد.(27)
ترویج ارزشهای ناب اسلامی
امام حسن علیه السلام در برابر جریان تحریفها و تهاجم گسترده دستگاه حکومتی معاویه بر ضد فرهنگ اسلامی، به ترویج ارزشهای اسلامی پرداخت و در این راه، گامهای بزرگی برداشت و در بیدار کردن کسانی که آموزه‌های ارزشمند اسلامی را به خوبی درک نکرده بودند، بسیار کوشید. امام هر روز پس از انجام فریضه صبح و بالا آمدن آفتاب جلسه‌های آموزش احکام به مردان را تشکیل می‌داد. و پس از نماز ظهر نیز احکام اسلامی را به بانوان می‌آموخت.(28)
همگان برای شنیدن سخنان شیوایش به مسجد می‌آمدند و امام نیز آنان را با روش و سیره جدش رسول خدا آشنا می‌کرد و در برابر دستگاه معاویه و سیاستهای شیطانی آن، به نشر معارف اسلام ناب می‌پرداخت.
تربیت شاگردان و نیروهای ارزشی
امام پس از پذیرش صلح و بازگشت به مدینه، در مدت ده سال شاگردانی در زمینه‌های علمی و اعتقادی تربیت کرد. امام حسن علیه السلام افرادی را که زمینه‌های خوبی در فهم مسائل دینی و سیاسی داشتند گرد خود جمع می‌کرد و آموزشهای لازم را به آنان می‌داد. در واقع، فضای صلح، فرصت مناسبی برای حضرت پیش آورد تا به پرورش استعدادهای جامعه بپردازد و دانشمندان بزرگی را از آفتاب وجودش، نورافشان سازد. عده‌ای از آنان، کسانی بودند که گذشته نیکی در اسلام داشتند و حتی بعضی، از صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به شمار می‌آمدند و یا از محضر امیرالمؤمنین علیه السلام کسب فیض کرده بودند. سرشناسان این گروه عبارت بودند از: احنف بن قیس، جابربن عبدالله انصاری، اصبغ بن نباته، حبیب بن مظاهر، حجر بن عدی، رفاعة بن شداد، زید بن ارقم، رشید هجری، حبّة بن جوین عرنی، جعید همدانی، عمرو بن حمق، کمیل بن زیاد، مسیب بن نجبه، میثم تمار، قیس بن عباد(29) و....
دسته‌ای دیگر از آنان از اطراف به مدینه می‌آمدند که برخی از آنان پس از شهادت امام، شربت شهادت نوشیدند. این بزرگان عبارت بودند از: ابوالاسود دوئلی، ابو صادق، ابومخنف، ابو یحیی، ابو جوزی، ابو اسحاق بن کلیب سبیعی، اسحاق بن یسار، اشعث بن سوار، جابر بن خلد، جارودبن منذر، حبّابه بنت جعفر، مسلم بن عقیل، محمد بن اسحاق(30) و....
• پاورقــــــــــــــــــــی
________________________________________
1) اعیان الشیعه، السید محسن الامین العاملی، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، بی‌تا، ج 1، ص 33.
2) مروج الذهب و معادن الجوهر، علی بن الحسین المسعودی، بیروت، دار المعرفة، بی‌تا، ج 2، ص 332.
3) تاریخ مختصر الدول، ابن عبری، بی‌جا، بی‌تا، ص 110.
4) صبح الأعشی فی صناعة الإنشاء، علی بن احمد قلقشندی، بیروت، دار الفکر، 1407 ه. ق، ج 1، ص 471.
5) عقد الفرید، احمد بن محمد بن عبد ربه القرطبی الاندلسی، بیروت، دار الاحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1409 ه. ق، ج 4، ص 338.
6) سیر إعلام النبلاء، ج 3، ص 121.
7) صبح الاعشی، ج 4، ص 5.
8) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، بیروت، دار الهدی الوطنیة، بی‌تا، ج 5، ص 130.
9) تاریخ الیعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، بیروت، دار صادر، ج 2، ص 165.
10) بحار الانوار، محمد باقر المجلسی، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ه. ق، ج 50، صص 75 و 76.
11) المناقب، ابن مغازلی الشافعی، بیروت، دار الاضواء، ص 394؛ المستدرک، الحاکم النیسابوری، بیروت، مؤسسة دار الفکر، 1398 ه. ق، ج 3، ص 21.
12) ائمة اثنا عشر، هاشم المعروف الحسنی، ترجمه محمد درخشنده، تهران، امیر کبیر، 1373 ه. ش، ص 594.
13) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، خطبه 57.
14) همان، ج 3، ص 476.
15) حیاة الامام الحسن بن علی علیه السلام، باقر شریف قرشی، بیروت، دار البلاغة، چاپ اول، 1413ه. ق، ج 2، ص 56.
16) مقتل الحسین علیه السلام، عبدالرزاق المقرم، قم، مکتبة بصیرتی، 1394 ه. ق، ص 198.
17) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 56.
18) همان، ج 1، ص 358.
19) بقره/ 204 و 205.
20) بقره/ 207.
21) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 73.
22) بحارالانوار، ج 44، صص 70 - 87.
23) بقره/ 207.
24) همان آیه‌ای که معاویه دستور داد آن را در شأن ابن ملجم روایت کنند.
25) اسراء/16.
26) نور/ 26.
27) بحارالانوار، ج 44، ص 80؛ با اندکی اختلاف در اعیان الشیعه، ج 1 ص 575؛ تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، تهران، مکتبة نینوی الحدیثه، بی‌تا، ص 182.
28) حیاة الامام الحسن بن علی علیه السلام، ص 139.
29) بحارالانوار، ج 44، ص 110.
30) همان.