
گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم
چه بگويم که غم از دل برود چون تو بيايي
سلام آقا! يا صاحب عصر و الزمان
خيلي دوس داشتم يکي از پستامو تقديمت کنم...!
امروز اين فرصتو پيد اکردم که فقط و فقط براي تو بنويسم:
نميدونم الآن کجايي!؟به چي فکر ميکني!؟
دلت از منو...او و...ماو...ماهاي ديگه!شاد و راضيه...؟!
آقاجون ! يه نظريم به اين بنده ي حقير سراپا تقصير بنداز!
خيلي وقتا از آدما و کاراشون که دلگير ميشم...دلم ميشکنه وناخودآگاه صدات ميزنم....ياصاحب الزمان...!
آقاجون!صداموميشنوي؟دردموميدوني؟دردم درد غفلت وجهله!دردنامهرباني وکينه ورزيه
آدما نسبت به همديگس!دردفراموشيه!فراموشيه خدا!
کاش زودتربياي...بياي و بهمون يادآوري کني که دلامو نرو به خدا نزديکتر کنيم! بياي و
يادمون بندازي که مخلوق خوبي باشيم وقدرخالقرو بدونيم! بياي و بايه نگاه معني
دارتو چشامون مارو از غفلت وخودخواهي و زشتي کارامون نجات بدي!
دلاي خسته رو درياب آقا!
دوست دارم...!مثل خدا...!مثل مادرت زهرا...!مثل.....
منتظرتم...هرچندميدونم منتظرواقعيت نيستم!
هرجاهستي سلامت باشي...!
به قول حافظ شيرازي:
اي غايب از نظر به خدا ميسپارمت
جانم بسوختي وبه دل دوست دارمت
زنده باشي و سلامت....شکوفه
کناربرکه ي دلم نشستم و نيامدي
دوباره درسکوت خود شکستم و نيامدي
سوال کردم ازخدا نشان خانه ي تو را
سکوت کرد ودرسکوت شکستم و نيامدي