سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوره گرد...طبیب دوار بطبه...

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

    نظر

عمران پسر شاهین از بزرگان عراق بود. وى علیه حکومت عضدالدوله دیلمى قیام نمود.عضدالدوله با کوشش فراوان خواست او را دستگیر نماید. عمران به نجف اشرف گریخت و در آنجا با لباس مبدل مخفیانه زندگى مى کرد.عمران در کنار بارگاه حضرت على علیه السلام پیوسته به دعا و نماز مشغول بود تا اینکه یک بار آن حضرت را در خواب دید که به او مى فرماید:- اى عمران ! فردا فناخسرو (عضدالدوله ) به عنوان زیارت به اینجا مى آید و همه را از این مکان بیرون مى کنند. آن گاه حضرت به یکى از گوشه هاى قبر مطهر اشاره نموده و فرمود:- تو در اینجا توقف کن که آنان تو را نمى بینند. عضدالدوله وارد بارگاه مى شود. زیارت مى کند و نماز مى خواند. سپس به درگاه خدا دعا و مناجات مى کند و خدا را به محمد و خاندان پاکش سوگند مى دهد که وى را بر تو پیروز نماید. در آن حال تو نزدیک او برو و به او بگو: پادشاها! آن کسى که در دعاهایت مورد تاءکید تو بود و خدا را به محمد و خاندان پاکش قسم مى دادى که تو را بر او پیروز کند کیست ؟فناخسرو خواهد گفت : مردى است که در میان ملت ما اختلاف انداخته و او قدرت ما را شکسته و علیه حکومت قیام نموده است . به او بگو اگر کسى تو را بر او پیروز کند چه مژده اى به او مى دهى ؟او مى گوید هر چه بخواهد مى دهم . حتى اگر از من بخواهد او را عفو کنم عفو مى کنم .در این وقت تو خودت را به او معرفى کن . آنگاه هر چه از او خواسته باشى به تو خواهد داد.عمران مى گوید: همان طور که امام على علیه السلام مرا در عالم خواب راهنمایى کرده بود، واقع شد. عضدالدوله آمد. پس از زیارت و نماز خدا را به محمد و آل محمد قسم داد که او را بر من پیروز گرداند. من نزدش رفتم به او گفتم : اگر کسى تو را بر او پیروز کند، چه مژده اى به او مى دهى ؟ او هم در پاسخ گفت : هر کس مرا بر عمران پیروز گرداند، حتى اگر خواسته اش عفو باشد، او را خواهم بخشید.عمران مى گوید در این موقع به پادشاه گفتم : منم عمران پسر شاهین که تو در تعقیب و دستگیرى او هستى .عضدالدوله گفت : چه کسى تو را به اینجا راه داد و از جریان آگاهت نمود؟ گفتم : مولایم على علیه السلام در خواب به من فرمود فردا فناخسرو به اینجا خواهد آمد و به او چنین و چنان بگو! من هم خدمت شما عرض کردم . عضدالدوله گفت :- تو را به حق امیرالمؤ منین قسم مى دهم که آیا حضرت به تو فرمود: فردا فناخسرو مى آید؟گفتم : آرى ! سوگند به حق امیرالمؤ منین که آن حضرت به من فرمود. عضدالدوله گفت : هیچ کس غیر از من ، مادرم و قابله نمى دانست که اسمم ((فناخسرو)) است .پادشاه در همانجا از گناه وى درگذشت و او را به وزارت انتخاب نمود. و دستور داد برایش لباس وزارت آوردند و خود به سوى کوفه حرکت نمود. عمران نذر کرده بود هنگامى که مورد عفو و گذشت پادشاه قرار گرفت با سر و پاى برهنه به زیارت امیرالمؤ منین مشرف شود. (که البته همین کار را هم کرد.)راوى این داستان حسن طهال مقدادى مى گوید:- جد من نگهبان بارگاه امیرالمؤ منین علیه السلام بود. حضرت را شب به خواب مى بیند که به او مى فرماید: از خواب برخیز و برو براى دوست ما (عمران پسر شاهین ) در حرم را باز کن !جد من از خواب برمى خیزد و در حرم را باز کرده و منتظر مى نشیند. ناگهان مشاهده مى کند مردى به سوى مرقد حضرت مى آید. هنگامى که به حرم مى رسد، جدم به او مى گوید: بفرمایید اى سرور ما! عمران مى گوید: من کیستم ؟جدم پاسخ مى دهد: شما عمران پسر شاهین هستید.عمران تاءکید مى کند که من عمران پسر شاهین نیستم !جدم مى گوید: شما عمران هستید. الان على علیه السلام را در خواب دیدم و دستور داد که برخیز و در را به روى دوست ما باز کن .عمران با تعجب مى پرسد:- تو را به خدا سوگند مى دهم که چنین گفت ؟جدم مى گوید: آرى ! به حق خداوند سوگند مى خورم که چنین گفت . عمران خود را بر درگاه حرم مى اندازد و مشغول بوسیدن مى شود دستور مى دهد شصت دینار به جدم بدهند.