سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوره گرد...طبیب دوار بطبه...

من او را نمی خواهم

    نظر

من او را نمی خواهم

برادری بسیجی داشتیم منحصر بود، با وجود سی سال سن ازدواج نکرده بود، به هیچ نحوی دست از سر جبهه و جنگ برنمی داشت و این وضع را بدتر می کردودست و بال خانواده اش را می ّبست. یک روز در جمع برادران، فرمانده گردان رو به او کرد و گفت: فلانی راستی قصد ازدواج نداری؟ با متانت پاسخ داد: کسی مرا نمی خواهد و به من زن نمی دهد فرمانده گردان گفت: اتفاقا من کسی را می شناسم که واقعا تو را از صمیم قلب دوست دارد، دوست بسیجی ما با همان متانت گفت : آخر من او را نمی خواهم!

منبع :کتاب فرهنگ جبهه